سردار شهید یوسف سجودی
سردار شهید سجودی تاریخ تولد: 1337/11/16 محلۀ قاضی کتی شهرستان بابل سمت : فرمانده تیپ سوم لشکر 17 علی بن أبی طالب ( ع ) قم تاریخ شهادت :1363/12/26 محل شهادت : عملیات بدر شرق دجله سن شهادت 26 سال
شهید یوسف سجودی : فرمانده تيپ سوم لشگر 17 علي بن ابي طالب (ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1337 ه.ش در شهرستان بابل و در خانواده اي مذهبي و متدين متولد شد. تحصيلات ابتدايي، راهنمايي و متوسطه را همين شهرستان، با موفقيت به پايان برد. در حال گذراندن دوره دبيرستان بود که از نظر روحي متحول مي شود و در فضاي تيره و مسموم قبل از انقلاب، فرشته اي دور از شهوت مي شود. خودش می گوید: شبي مولايم علي (ع) در رؤيايي شيرين بر من گذشت و پرچمي سرخ به دستم داد و فرمود: جوان! تو پرچمدار من خواهي بود. اين جريان معنوي، به دنبال خواب هايي نوراني و الهام بخش رخ مي نمايد و در اين سنين، راه زندگي اش را عوض مي کند و به تعبير خود شهيد در اين دوره، نظرش نسبت به مبدأ و معاد روشن مي شود. با شروع انقلاب اسلامي، او نيز قطره بي تابي مي شود و با اقيانوس امت گره مي خورد. وي با پخش اعلاميه هاي امام «ره» در شبهاي پر خوف و خطر نهضت، پا به پاي مبارزين پيش مي رود و چندين بار تحت تعقيب قرار مي گيرد؛ اما هر بار با درايت و زيرکي خاصي از چنگ مأمورين رژيم مي گريزد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي با عنوان فرمانده عمليات در کميته انقلاب اسلامی (سابق) به مبارزه با عناصر ضد انقلاب و منافقين مشغول مي شود. سال 1357 ه.ش ازدواج کرد که حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي «ميثم» و «سميه» است. شوق اتصال به درياي معارف اسلامي و معنويات، او را به طرف شهر مقدّس قم کشاند، سپس به مدت يک سال در مدرسة شهيد حقّاني مشغول به تحصيل شد. همزمان با تحرکات منافقين در شمال کشور به عضويت سپاه قم درآمد و سپس به سپاه بابل منتقل گرديد و با سمت فرمانده عمليات ضربتی سپاه انجام وظيفه کرد. بعد از سرکوبي منافقين در جنگلهاي شمال، به منظور ادامة تحصيل به قم شتافت، اما شروع جنگ که امتحان ديگري بود اورا از تحصیل باز داشت. اما اواز امتحان الهی درجنگ موفق بیرون آمد؛ چرا که عاشقانه ترک تعلقات کرد و در وادي حماسه و ايثار رحل اقامت افکند و تا آخر عمرش در جبهه به سر برد و فقط به مرخصي هاي کوتاه مدت اکتفا کرد. ايشان در جبهه مسئوليتهاي گوناگوني از جمله: فرماندهي گردان، فرماندهي محور و فرماندهي تيپ را به عهده داشت. تا آنکه در روز 16/12/1363 پرندة روحش پيراهن خاک را دريد و به سوي آسمانها پر کشيد. از آنجايي که يوسف، دلش را با صيقل تهذيب، جلا و روشني بخشيده و به نيکي ها گرويده و از هرچه بدي فاصله گرفته بود، توانست ديگران را تحت تأثير رفتار الهي اش قرار دهد. او با همه ی دغدغه خاطري که نسبت به کار و حضور در جبهه جنگ داشت، اما هرگز از تربيت فرزندان خردسالش غافل نبود. به همسرش توصيه مي کرد تا مواظب و مراقب اخلاق و رفتار آنان باشد. قبل از انقلاب اسلامي و بعد از انقلاب دروني يوسف، اين خصيصه در ايشان به خوبي نمود داشت. او پس از آن تحول روحي شگفت، در خانواده و اجتماع، مربّي افراد بود و به عنوان انساني آگاه به مسايل، با رغبتي تمام، دوستان و بستگان را راهنمايي و ارشاد مي فرمود. و چنان پرحوصله و صبور بود که گاه ساعتها براي پاسخ به سؤالات اشخاص و راهنمايي آنان وقت مي گذاشت. بعدها در جبهه نيز اعمال و رفتار اين انسان الهي، زبان گويايي شدند که مسايل تربيتي را بازگو مي کردند و در حقيقت، حرکات و سکنات او، تصويرهايي بودند که معاني اخلاقي و مضامين تربيتي را به نمايش مي گذاشتند. قبل از آغاز جنگ تحميلي، سالها در ميدان جهاد اکبر با بسياري از تعلّقات دروني خويش مبارزه کرده بود، با شروع جهاد اصغر نيز هيچ گاه دست کوتاه تعلّقات نتوانست دامن دل به اوج پريده اش را به چنگ بياورد. از اينرو تمام همّ و غم او جنگ بود و جنگ. عشق «عمل به وظيفه» در ميدان رزم، چنان در دلش ريشه دوانده بود که حتي در مرخصيهاي کوتاه مدّتي هم که به شهرستان مي آمد، زمزمة رجعت، لحظه اي از لبش جدا نمي شد. او معتقد بود که جبهه همه چيز اوست. مي گفت: «ما که در اينجا هستيم مي دانيم زندگي اينجاست و دنيا و آخرت ما همه اينجاست». به همين جهت تمامي مظاهر مادي با همة درخشش و کشش خود، نتوانستند، او را جذب کنند و دلش را صيد نمايند. او براي حضور در جنگ از تعلّق معنوي اش به درس و تحصيل دست کشيد و حتّي عشق به زن و فرزند نيز نتوانست مرغ روحش را از کرامت حضور در جبهه باز دارد؛ چرا که ميدان داري، اگرچه ذره اي ارزش مادي برايش نداشت، اما اقيانوس اقيانوس، ارزش معنوي از آن مي جوشيد؛ از اينرو که او در آن جهاد عظيم، تنها به خداي رحمان و رحيم توجه مي کرد و بس. اين مدّعا را گواه صادق همين بس که وقتي يوسف به يکي از دوستانش مي گويد: «بگذاريد جنگ تمام شود و بعد. شهيد سجودي با پاسخي نغز وي را کاملاً خلع سلاح مي کند: اتفاقاً اشتباه شما در اينجاست؛ اگر شما زن داشتيد و بچه داشتيد و توانستيد آنها را رها نماييد و به سوي جهاد در راه خدا بشتابيد کارتان بسيار با ارزش و خدايي تر است!» چنان مهربان و با محبت بود که توانست تأثير زيادي بر مردم محيط زندگي اش بگذارد. خلق نيکو و پسنديدة او موجب تحوّل در اخلاق و عقيدة افرادي مي شد که از مسايل اسلامي به دور بودند. او با آن همه فضايل و معنوياتي که در وجودش موج مي زد. باز از ديگران بويژه همسرش مي خواست تا او را موعظه کنند! و اين روحيه، بيانگر اين مطلب است که نيل به معارف و معنويّات، لحظه اي او را در ورطة غرور علمي نيافکند. بندگي و عبادت او حديث مفصّلي است که در اين مجمل نمي گنجد. وي از روزگار نوجواني رويکردي جدّي به سمت مسايل اسلامي پيدا مي کند که پس از آن اکثر اوقات روزه مي گرفت و با رياضت روز به روز بنده تر مي شد. او نسبت به فرايض و مستحبات حساس بود. به قرآن کريم توجه بسياري داشت و با تلاوت و تدبر در آن، دل خويشتن را طراوت، و روح را، جان و جلا مي بخشيد. همسر گرامي اش در اين باره مي فرمايد: «يوسف از نظر رعايت مسايل اسلام بنده مخلص خدا بود و آنچه در زندگي برايش ارزش زيادي داشت مسايل اسلام بود و بس». شهيد سجودي با آنکه خود فرمانده اي تيزهوش و دلاور بود امّا از فرامين فرماندهان مافوق، هرگز کمتريت تخلّف را روا نمي شمرد. به شهيد بزرگوار مهدي «زين الدين» علاقه و ارادتي تمام داشت و او امر و نواهي ايشان را بدون چون و چرا به اجرا در مي آورد. شهامت و شجاعت يکي ديگر از ويژگيهاي روحي اين فرماندة عاشق بود. خدايي بودن و معنوي زيستن او را چنان قوي و قدرتمند ساخته بود که هرگز خوفي از دشمن در دل نداشت و بي باکانه با او به ستيز برمي خاست. يک بار که براي آوردن آب به سمت چشمه اي مي رفت و جز يک آفتابه، چيزي به همراه نداشت، ناگهان سه نفر عراقي مسلح را مي بيند که مشغول شستن دست و رو در چشمه اند. ايشان بي ذره اي ترس و با شجاعت تمام توانست با همان آفتابه، آنها را اسير کند و خودش را در اين صحنه نبازد! وي هيچ گاه از رسيدگي به مسائل و مشکلات بسيجيان تحت امرش غافل نبود، و در صحنه هاي دشوار نبرد پيشاپيش آنان حضور داشت، و بدين سان روحيّه رزمي افراد را بالا مي برد آن روز آخر زندگي اش، که در آن، کارنامة حياتش به هر شهادتش مزين شد، با توجه به اينکه محور تحت کنترل ايشان، زير آتش شديد دشمن بود و از طرفي وي را براي شرکت در يک جلسة هماهنگي با فرماندهان بالاتر به عقبه خواسته بودند، اما در برابر اصرار افراد به رفتن او، مي فرمود: «من نمي توانم در اين لحظات سخت نيروها را تنها بگذارم!» و بدين ترتيب يکي از برادران را به نيابت از خودش به جلسة هماهنگي مي فرستد و خود مردانه تا پاي جان در مقابل هجوم دشمن ايستادگي مي کند و پس از رزمي بي امان به شهادت مي رسد.
در میان اهالی مازندران بخصوص بروبچه های جنگ، کمتر کسی است که نام شهید یوسف سجودی را ببری و او را نشناسد؛ سرداری که متولد26 بهمن1337 در شهرستان بابل بود. از مسوولیت هایش می توان به جانشین عملیات سپاه بابل، فرمانده گردان در عملیات هایی چون والفجر مقدماتی و محرم، جانشین عملیات سپاه استان، جانشین محور، مسوول محور و... اشاره کرد. او در 26 اسفند 1363 در عملیات بدر، با نشان گمنامی، به حضرت زهرا«س» پیوست.
آن چه در زیر می آید کوتاه سخنی از فعالیت های انقلابی این بزرگ مرد است:
یک شب خواب دید قرآن هایی در رودخانه ی «بابل رود» جاری است و او تلاش می کند آنها را جمع کند و به خشکی بیآورد. تا قبل این خواب، یوسف آدمی معمولی بود، اما به یک باره رفتارش عوض شد. روزها را روزه می گرفت. بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند. نمازخواندن اش هم تغییر کرده بود. خودش می گفت این خواب موتور محرک زندگی ام بود. «خواهر شهید»
سال 56 اوج مبارزات انقلابی مردم بود. بابل هم از این قاعده مستثنی نبود. مدتی بود که متوجه شدم یوسف با عده ای رفت و آمد می کند که تا قبل از آن خیلی با آنها جور نبود؛ گذاشتم رو حساب شور جوانی. یک بار همراهش به یک سفر زیارتی مشهد رفتم. از من خواست جلوی مدرسه ی آیت ا... شیرازی منتظر شخصی بایستیم. چیزی نگفتم و به حرفش گوش دادم. کمی بعد، یکی آمد و با ایما و اشاره چیزی را به یوسف فهماند. یوسف به سمتش حرکت کرد و من هم به دنبالش. دیدم سریع چیزی را از زیر لباسش درآورد و مخفیانه به یوسف داد. کنجکاو شده بودم و قضیه را پرسیدم. وقتی به جای امنی رسیدیم، یوسف عکسی را از زیر لباسش درآورد و به من گفت:«ایشان حاج آقا روح ا... خمینی هستند و الان در نجف، در تبعید به سر می برند.» «برادر شهید»
یک بار بچه های محله ی «برج بن» در مسجد جمع شده بودند تا برای راهپیمایی و پخش اعلامیه برنامه ریزی کنند. یکی از نفوذی های ساواک این قضیه را فهمید و به آنها خبر داد. ساواک هم به محض شنیدن خبر، به محل آمد و مستقیم رفت سمت مسجد. بچه ها تا از قضیه خبردار شدند، هرکدام به سمتی فرار کرد. یوسف هم زیر ماشین بنزی که همان حوالی پارک بود، پنهان شد. جالب این که ظاهرا مأموران ساواک از صاحب ماشین می خواهند که هرچه سریع تر بنز را از آنجا بردارد، اما او هر چه می گردد، سوییچ ماشین را پیدا نمی کند. تا صبح، ساواک از جلوی ماشین رد می شد، اما یوسف را نمی دید. «خواهر شهید»
اوایل پیروزی انقلاب، گروهک های زیادی سرکار آمده بودند و به مناظره و بحث و جدل در خیابان می پرداختند. یوسف عادت داشت وارد جمع این گروهک ها شود و با ارائه ی دلایل منطقی و محکم، جلوی تبلیغات پوشالی آنها را بگیرد. در این میان چیزی که به چشم می آمد، رفتار خوب یوسف با این افراد بود؛ طوری با آنها برخورد می کرد که بعضی از این افراد به خاطر رفتار پسندیده ی یوسف، دست از عناد برمی داشتند و انقلابی می شدند. «دوست شهید»